محل تبلیغات شما



گرچه با اعترافات مستشرقان منصف و مسیحیان آزاداندیش، ابعاد روحی و اخلاقی پیامبر (ص) به نمایش گذاشته می شود و اتهامات مغرضانه خاورشناسان وابسته را به خودی خود برطرف می سازد، لکن برای نظم و تنسیق این مقال، به برخی از صفات برجسته و مشخصات حضرت محمد (ص) نیز می پردازیم.


نه تنها زندگی حضرت محمد (ص) از دوران کودکی مورد تأیید مستشرقان است، بلکه نام و نشان و موقعیت اجتماعی اجداد و نیاکان آن حضرت نیز تا عدنان برای آنها محرز می باشد، چرا که اجداد آن حضرت همگی از بزرگان و شخصیت های سرشناس عرب بوده اند.


معروف است که پیامبر در جوانی به شغل شبانی و یا تجارت برای خدیجه اشتغال داشته است. ولی با توجه به این که آن حضرت از نوجوانی به فکر ایجاد یک انقلاب عظیم بوده و در جهت ایفای این رسالت بزرگ سعی می کرد با گفتار و کردار و اخلاقش مردم را برای این امر حیاتی آماده سازد، نمی توان یک شغل و حرفه مشخصی را به او نسبت داد. ممکن است برای درک رنج های عملی مردم و بستگانش، چند صباحی کشاورزی یا شبانی کرده و یا چند سفری نیز به تجارت پرداخته باشد، ولی مورّخان معتبر اشتغال خاصی را برای آن حضرت معیّن نکرده اند.

وانگهی بر اثر پیش گویی های مکرّر بزرگان اهل کتاب - از جمله این که: او را از یهودی ها حفظ کنید که آینده درخشانی در انتظار اوست و سفارش شخص عبدالمطلب برای حفاظت او - آن حضرت از نوجوانی پیوسته تحت مراقبت و حفاظت شدید ابوطالب و عموهایش قرار داشت و همراه آنها به سیر و سفر می پرداخت، بنابراین فرصت انتخاب و داشتن شغل مداومی نداشت.


حضرت محمد (ص) در هفدهم و به روایتی، دوازدهم ربیع الاول عام الفیل (570 سال پس از میلاد مسیح) از آمنه بنت وهب، در شهر مکه، در خانه شخصی عبدالله (واقع در شعب ابوطالب و معروف به دار ابویوسف) متولد شد. آن حضرت فقط هفت روز از مادر خود و سه روز هم از کنیز ابولهب به نام ثویبه» شیر خورد. پس از آن به حلیمه سعدیه سپرده شد تا او را همراه پسرش عبدالله، هم زاد رسول خدا (ص)، شیر بدهد. در روز هفتم، عبدالمطلب قوچی برای آن حضرت عقیقه کرد و نامش را محمد گذاشت.

حضرت محمد (ص) پدرش را در سن دو ماهگی یا یک سالگی از دست داد. حلیمه، محمد (ص) را در پنج سالگی به مادرش تحویل داد. در سن شش سالگی مادرش آمنه به همراه خدمت گزارش امّ ایمن»، حضرت محمد (ص) را برای ملاقات دایی هایش به مدینه برد، اما در بازگشت به مکه، در مکانی موسوم به ابواء» درگذشت و امّ ایمن حضرت رسول را به مکه باز گرداند.

حضرت محمد (ص) هشت ساله بود که جد بزرگوارش عبدالمطلب از دنیا رفت و سرپرستی او به عمویش ابوطالب سپرده شد. عبدالمطلب از ثروت مندان قریش محسوب می شد. به هنگام تولد پیامبر، سپاه ابرهه که برای تخریب کعبه به مکه حمله ور شده بودند، دویست شتر از جناب عبدالمطلب گرفته بودند، اما در ملاقاتی که وی با ابرهه داشت، آنها را بازپس گرفت. ابرهه گفت: سیمای نورانی و درخشنده ات تو را در نظرم بزرگ جلوه داد، ولی درخواست ناچیزت، از عظمت و جلالت تو کاست. من متوقع بودم تقاضا کنی که من از این هدف منصرف شوم. عبدالمطلب در پاسخ گفت: انا ربّ الاِبل و للبیت ربّ یمنعه، من صاحب شترم و خانه نیز خود صاحبی دارد که مانع از به آن می شود.»

عبدالله به هنگام رحلت، یک گله گوسفند، پنج شتر و یک کنیز به نام برکه (ملقب به امّ ایمن) داشت. پیامبر به برکت دایه خود حلیمه سعدیه اولاً: در هوای پاک صحرا رشد یافت و ثانیاً: در یادگیری زبان عربی فصیح نیز پیش رفت چشم گیری پیدا کرد. بدین دلیل فرمود: انا افصح العرب؛ من از همه شما عرب ها فصیح ترم، چرا که هم قریشی هستم و هم در میان قبیله بنی سعد بن بکر شیر خورده ام.»


رفتارش با مردم، رفتار خوش بود، در جمع مردم، هميشه بشاش بود، تنها كه مي‌شد، آن وقت غمها و حزنها و همومي كه داشت، آن جا ظاهر مي‌شد. هموم و غمهاي خودش را در چهره‌ي خودش جلوي مردم آشكار نمي‌كرد، بشاش بود. به همه سلام مي‌كرد. اگر كسي او را آزرده مي‌كرد، در چهره‌ي او آزردگي ديده مي‌شد، اما زبان به شكوه باز نمي‌كرد. اجازه نمي‌داد در حضور او كسي دشنام بدهند و از كسي بدگويي كنند، خود او هم به هيچ كس دشنام نمي‌داد و از كسي بدگويي نمي‌كرد. كودكان را مورد ملاطفت قرار مي‌داد، با ن مهرباني مي‌كرد، با ضعفا كمال خوشرفتاري را داشت، با اصحاب خود شوخي مي‌كرد و با آنها مسابقه‌ي اسب سواري مي‌گذاشت.

زيراندازش يك حصير بود، بالش او از چرمي بود كه از ليف خرما پر شده بود، قوت غالب او نان جو و خرما بود. نوشته‌اند كه هرگز سه روز پشت سر هم از نان گندم - نه غذاهاي رنگارنگ - شكم خود را سير نكرد. ام‌المؤمنين عايشه مي‌گويد كه گاهي يك ماه از مطبخ خانه‌ي ما دود بلند نمي‌شد. سوار مركب بي‌زين و برگ مي‌شد. آن روزي كه اسبهاي قيمتي را با زين وبرگهاي مجهز سوار مي‌شدند و تفاخر مي‌كردند، آن بزرگوار در بسياري از جاها سوار بر درازگوش مي‌شد. حالت تواضع به خود مي‌گرفت. با دست خود، كفش خود را وصله مي‌زد، اين همان چيزي است كه شاگرد برجسته‌ي اين مكتب - اميرالمؤمنين(عليه‌السلام)- بارها انجام داد و در روايات راجع به او، اين را خيلي شنيده‌ايد. در حالي كه تحصيل مال از راه حلال را جايز مي‌دانست و مي‌فرمود: "نعم‌العون علي تقوي‌الله الغنا"، برويد از طريق حلال - نه از راه حرام، نه با تقلب، با دروغ و كلك - كسب مال بكنيد، اما در عين حال خود او اگر مالي هم از طريقي به دستش مي‌رسيد، صرف فقرا مي‌كرد. عبادت او آن چنان عبادتي بود كه پاهاي او از ايستادن در محراب عبادت ورم مي‌كرد. بخش عمده‌يي از شبها را به بيداري و عبادت و تضرع و گريه و استغفار و دعا مي‌گذرانيد. با خداي متعال راز و نياز و استغفار مي‌كرد. غير از ماه رمضان، در ماه شعبان و ماه رجب و در بقيه‌ي اوقات سال هم - آن طوري كه شنيدم - در آن هواي گرم يك روز در ميان روزه مي‌گرفت. اصحاب او به او عرض كردند:‌يا رسول‌الله تو كه گناهي نداري، "غفرالله لك ما تقدم من ذنبك و ما تأخر" - كه در سوره‌ي فتح هم آمده: "ليغفر لك‌الله ما تقدم من ذنبك و ما تأخر" - اين همه دعا و عبادت و استغفار چرا؟! مي‌فرمود:"افلا اكون عبدا شكورا"، آيا بنده‌ي سپاسگزار خدا نباشم كه اين همه به من نعمت داده است؟


جوانمردي او طوري بود كه دشمنان شخصي خود را مورد عفو و اغماض قرار مي‌داد. اگر در جايي ستمديده‌اي بود، تا وقتي به كمك او نمي‌شتافت، دست برنمي‌داشت.

در جاهليت، پيماني به نام "حلف‌الفضول" - پيمان زيادي، غير از پيمانهايي كه مردم مكه بين خودشان داشتند- وجود داشت كه پيامبر در آن شريك بود. يك نفر غريب وارد مكه شد و جنسش را فروخت. كسي كه جنس را خريده بود، "عاص‌بن وائل" بود، او مرد گردن كلفت قلدري از اشراف مكه بود. جنس را كه خريد، پولش را نداد. آن مرد غريب به هر كس هم كه مراجعه كرد، نتوانست كمكي دريافت كند، لذا بالاي كوه ابوقبيس رفت و فرياد زد:‌اي اولاد فهر! به من ظلم شده است. پيامبر و عمويش زبير بن عبدالمطلب آن فرياد را شنيدند؛ لذا دور هم جمع شدند و تصميم گرفتند كه از حق او دفاع كنند، بلند شدند پيش "عاص بن وائل" رفتند و گفتند پولش را بده، او هم ترسيد و مجبور شد پولش را بدهد. اين پيمان بين اينها برقرار ماند و تصميم گرفتند كه هر بيگانه‌اي كه وارد مكه شد كه مكي‌ها به او ظلم كردند - كه غالباً هم به بيگانه‌ها و غير مكي‌ها ظلم مي‌كردند - اينها از او دفاع كنند. بعد از اسلام سالها گذشته بود، پيامبر مي‌فرمود كه من هنوز هم خود را به آن پيمان متعهد مي‌دانم. بارها با دشمنان مغلوب خود رفتاري كرد كه براي آنها قابل فهم نبود. در سال هشتم هجري، وقتي كه پيامبر مكه را با آن عظمت و شكوه فتح كرد، گفت: "اليوم يوم‌المرحمه"، امروز، روز گذشت و بخشش است، لذا انتقام نگرفت، اين،‌جوانمردي آن بزرگوار بود.


تبلیغات

محل تبلیغات شما

آخرین ارسال ها

آخرین جستجو ها

tagrobe هنرستان دخترانه کاردانش وکیلی 8 نیشابور